گنج پنهاني تو اي جان و جهان

شاعر : عطار

جان شعاع تو جهان آثار توگنج پنهاني تو اي جان و جهان
پس که خواهد بود جز تو يار توچون تو هستي هر زمان در خورد تو
هست هر دم تيزتر بازار توچون کسي را نيست يارا در دو کون
کس نيامد واقف اسرار توصد هزاران جان فروشد هر نفس
از فلک سرگشته‌تر در کار توبيش مي‌دانم هزار و صد هزار
و آفريدن نيست جز اظهار تودم به دم مي‌آفريند آنچه هست
تا نثار تو شود ايثار توخود نمي‌استد دمي يک ذره چيز
کان نثار توست انمودار توهر زماني صد هزاران عالم است
خواري و غم هر که شد غمخوار توتا ابد هرگز نبيند ذره‌اي
کز هزاران تخت بهتر دار توزان حسين از دار تو منصور شد
زان همه گل خوشترم يک خار توگر همه آفاق عالم پر گل است
برهم اندازم به استظهار توصد سپه هرلحظه گر ظاهر شود
در دل من ذره‌اي تيمار تومي‌بچربد بر جهاني خوش دلي
در لحد آورد و در ديوار توروي گردانيد عطار از دو کون
زين جهت شد نيست خود عطار توعالمي در هستي خود مانده‌اند
سرو سر در پيش از رفتار تواي سراسيمه مه از رخسار تو
نقطه‌اي است افلاک از پرگار توذره‌اي است انجم زخورشيد رخت
عقل کل جزوي است از رخسار توگل که باشد پيش رخسارت از آنک
از شکرريز شکر گفتار توپر شکر شد شرق تا غرب جهان
بر اميد ذره‌اي ديدار توچشم گردد ذره ذره در دو کون